MAHE MAN

عاشق آن‎ ‎‏«ماه»‏‎ ‎هستم که خورشید گاهی روشنایی اش را از او میگیرد

MAHE MAN

عاشق آن‎ ‎‏«ماه»‏‎ ‎هستم که خورشید گاهی روشنایی اش را از او میگیرد

شعر_ جاویدان من


"جاویدانِ من"


خسته ام از بودن در اینجا، وامانده ام با ترسهای کودکانه
و اگر ناگزیر از رفتنی، ای کاش هم اکنون بروی
که بودنت اینجا پرسه می زند و رهایم نمی کند
 
این زخمها را امیدی به بهبودی نیست، این درد بسی سخت است
و چنان است که با گذر زمان هم فراموش نخواهد شد
چون گریستی، اشکهایت را پاک کردم
چون فریاد زدی، ترس هایت را از میدان به در کردم
و دست تو را سراسر این سالها نگهداشتم
و هنوز همه هستی من از آن توست
 
مرا شیفته خود میکردی، با درخشش روز افزونت
و من اکنون در بند آن زندگیم که تو بر جای گذاشتی
رخسار تو در خوابهای خوشایندم خانه کرده
و آوای تو هشیاریم را به در کرده است
 
بسیار تلاش کردم که به خود بگویم که رفته ای
و گر چه هنوز با منی
همیشه تنها بوده ام...

 ****

“My Immortal”

I'm so tired of being here, suppressed by all my childish fears
And if you have to leave, I wish that you would just leave
'Cause your presence still lingers here, and it won't leave me alone

These wounds won't seem to heal, this pain is just too real
There's just too much that time cannot erase
When you cried, I'd wipe away all of your tears
When you'd scream I'd fight away all of your fears
And I held your hand through all of these years
But you still have, all of me

You used to captivate me, by your resonating light
Now I'm bound by the life you left behind
Your face it haunts, my once pleasant dreams
Your voice it chased away, all the sanity in me

I've tried so hard to tell myself that you're gone
But though you're still with me
I've been alone all along…


ریاضیات دوستی 


بیایید در مقوله ی دوستی پرانتزی باز کنیم برای صداقت،کروشه ای برای خاطره ها،و بعد برای همیشه سیم کینه ی چشمک زن را قطع کنیم و از انها رادیکال بگیریم تا آنجا که جذرشان به صفر برسد و بعد دست ها را حلقه کنیم و دایره ی دوست داشتن را کا مل کنیم تا هیچ وقت نقطه ی پایانی نداشته باشد و همه با هم روی نقطه ی لبخند کلیک کنیم و در نسبت های مثلثاتی اخم ها را در سطل آشغال کلاس بریزیم و در جایگشت لحظه ها شیرینی با هم بودن را به هم تعارف کنیم

قبرستان مرموز

رفتم به یک قبرستان مرموز.آرامگاهی که خیلی ها اینجا با آمدن اسمش هم حال آرامششان بد می شود.
شب ها صدای جیغ و گریه می آید و خلاصه شب رفتیم بسته بود.صبح رفتیم با هزار مصیبت تصویری گرفتیم و ...چه گزارش ترسناکی شد.

فکر کردم شاید بخاطر همان گاز متان متصاعد شده از اجساد است که همه را توهم می گیرد.
با این حال قبرستانشان نکته ای داشت ،اینکه آدم های پولدارشان با وسایل و اسباب و اثاثیه روزگار زندگی زیر خاک مردگی می کنند.
انگار هر کدام ما می توانیم یک فرعون کوچک باشیم.

یادم باشد...
هروقت خدا این مهره آخرگردنم تیر می کشد یاد این می افتم که همیشه بابا داد می زد:"باز بد جور نشستی ...اینقدر سرتو نکن تو کاغذ...داغون میشه این مهره های گردنتا..."
هروقت مهره گردنم تیر می کشد یاد روزهای کتاب خواندن تا دیر وقت و نوشتن تا بوق سگ می افتم.
این روزها مهره گردنم تیر نمی کشد...این یعنی اینکه از نوشتن و خواندن دور شدم....

*****
هروقت شما تحویل می گیرید یعنی گزارش اجتماعی زدم....یعنی از درد یکی گفتم ...هر وقت حرفی نمی زنید و اخم می کنید یا داد می زنید یعنی سیاسی کاری کردم...یعنی چیزی را نباید می گفتم و گفتم ...یا باید می گفتم و نگفتم به خیالتان البته.

کاریکلماتور ۲

کاریکلماتور



- مرگ مرا به همه چیز امیدوار کرده است.


- مرگم را از چشم تولدم می بینم.

 
- بر مزار موجودی که به مرگ غیر طبیعی مرده بود،دسته گل کاغذی نهادم.


- خدا سایه مرگ را از زندگی ام کم نکند.

 
- مرگ در قبر پایکوبی می کرد.


- انسان در طول زندگی اش شانس مردن دارد.


- چون حوصله خودکشی ندارم، زندگی می کنم.


- برای مردن باید یک عمر صبر کرد.


- به مرگ بیشتر از زندگی مدیونم.

 
- روی پل صراط پوست موز می اندازم.


- تا از عزراییل دستمزد نگیرم خودکشی نمی کنم.


- حاضرم مرگم را بین دوستانم سرشکن کنم.


- روحم هنگام صعود به آسمان جیب جسمم را زد.


- سنگ قبرم به چاپ دهم رسیده است.
 

- با هفت تیر متصدی آسانسور را مجبور کردم به آسمان هفتم برود.

 
- به اندازه ای به مرگ امیدوارم که هرگز دست به خودکشی نمی زنم.

 
- مرگ فرصت نداد بقیه آرزوهایم بر باد رود.

طنز استخدام

استفاده بهینه از شاعران ایرانی در محیط کار!
در ادامه افاضات ما در راستای طرح منقش کردن لباس های دانشجویان به اشعار شاعران ایرانی پیشنهاد می کنیم در راستای همان طرح مذکوردر محیط کار نیز از لباس های منقش به اشعار شاعران ایرانی مطابق جدول زمان بندی زیر استفاده شود!

 

روز مصاحبه برای استخدام

بیت کاربردی بر روی لباس کارفرمای آقا:

((با چنین چهره که امروز تو آراسته ای

هرکه آیینه به دست تو دهد دشمن توست!))

طالب آملی

بیت کاربردی بر روی لباس کارجوی خانم:

((دارم امید عاطفتی از جناب دوست

کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست!))

حافظ

دوره آزمایشی استخدام

بیت کاربردی بر روی لباس کارمند خانم :

((آنانکه خاک را به نظر کیمیا کنند

آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند))

حافظ

بیت کاربردی بر روی لباس کارفرمای آقا:

((رفیق مهربان و یار همدم

همه کس دوست می دارند ومن هم))

سعدی

دوره قراردادی استخدام:

بیت کاربردی بر روی لباس کارمند خانم :

((چو پنجاه سالت برون شد زدست

غنیمت شمر پنج روزی که هست))

سعدی

بیت کاربردی بر روی لباس کارفرمای آقا:

((می خورد خون دلم مردمک دیده سزاست

که چرا دل به جگر گوشه مردم دادم))

حافظ

دوره پیمانی استخدام:

بیت کاربردی بر روی لباس کارفرمای آقا:

((یار مرا غار مرا عشق جگر خوارمرا

یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا!))

مولانا

بیت کاربردی بر روی لباس کارمند خانم :

((بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود

داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود!))

مولانا

دوره رسمی استخدام:

بیت کاربردی بر روی لباس کارفرمای آقا:

((دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت

تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت))

سعدی

بیت کاربردی بر روی لباس کارمند خانم :

((آن ها که درقفای تو گفتیم گفته ایم

تا وا نکرده ایم لب از پیش ما برو!))

ظهوری ترشیزی

کاریکلماتوررر

کاریکلماتور


1.آدم های عاشق دسته گل به آب می دهند

2.آدم تنها مردی ست که چاره ای جز وفاداری نداشت

3.برای خود بینی یک آینه شکسته هم کافی است

4.آزادی نام میدانی است در کشور من

5.برای دیدن زن ها باید گوش شنوا بود

6.در تابش نگاهش به دنبال سایه بان می گردم

شعر طنز

مشاعره آنی و فلانی!

سال گذشته به مناسبت روز دختر، این بیت را توی وبلاگ گذاشته بودم:
کی شود ای روز دختر! در وطن
روز زن، جای تو باشد روز من؟!

آقای متاهل و میانسالی در پاسخم بیتی نوشت و من هم جواب دادم. او جواب داد و من جواب دادم... و مشاعره زیر شکل گرفت:

- گر تاهل شاد می سازد تو را
قالشو بکَن جیگر بی مکر و فن!
- مرسی از این پند گوهر بارتان
من به کارش بندم آن را عاجلا!
- بعله را گفتی؟ مبارک نازنین!
عاجلا گشتی عیال خوب من!
- با تو نه، ای مرد زن دار وقیح!
من بیابم شوهری خوب و خفن!
- کارخیر است این مکن فس فس، نگو:
" زن شدن خیلی خطرناکه حسن!"
- تا تو برداری دو دستت از سرم
این بگو، خواهی گرفت از بنده چن(د)؟!
- زن که دارم نیستم لیکن وقیح
دختر بابا نباشد بددهن!
- من وقیحم، بددهان، لجباز و بد
زودتر زین دخت بابا دل بکَن!
- شوهری خوب و خفن یابی ولی
زین حسن تا آن حسن، صد گز رسن!
- هرچه باشد مطمئنا بهتر است
از هوسبازی که خواهد چند زن!
- عشق را با پول می خواهی خرید؟
این چنین بیعی حرام است ای فطن!
نه وقیحی، نه بد و پست و خبیث
لیک نازت هست تنها بهر من!
- کی مرا بینی تو در رخت سپید
نزد خود؟ آری...مگر باشد کفن!
خوش خیالی جان من! نازم کجاست؟
زین خیال خام خود حرفی نزن!
شوی می خواهم جوان و چشم پاک
من به امثال تو دارم سو ‌ء ظن!
- سو ء ظن ابزار شیطانیست هان!
خواهرم زین سو ءظن هی دم مزن!
این که خواهی شوهری خوب و خفن
مرحبا! لیکن بخوان تمثیل من:
" شد غلامی آب خوش آرد ز جوی
آب جو بردش به مردابی کهن"!
گاه باشد نقشه های ما نکو
لیک در آخر شود رنج و محن!
ـ سو ء ظن شد بعد از این دیگر یقین
پس، از آن دم می زنم من دائما!
- زوج گشتن، شوی دانا را نکوست
کی جوان، خوشتر ز دانای کهن؟!
ورنه کل آرزوهایت به جبر
می شود بر باد ای مه! دفعتا!
بهرت آرم از کلام مولوی
شاهدی زیبا و هم دندان شکن:
" از قضا سرکنگبین صفرا فزود
روغن بادام خشکی می نمود"!
پند پیران گنج روشن بینی است
سر مکش از پندشان ای اهل فن!
زوج نادانِ جوان ای یار، هست
زهر قاتل از برای مرد و زن
لیک اگر دانا و کارآمد بود
سن بالا نیست سدّ ما شدن!
ای بسا پیر و جوانی مهربان
وی بسا دو نوجوان دل شکن!
همدلی از همترازی خوشتر است
نیست همسنی ملاکی منطقا!
- من ندارم دوست ترکیب تو را
چشم و ابرو و قد و مو و بدن!
یار خواهم بکر، مانند خودم
خوشگلی با زلف پرچین و شکن!
این همه شعبان، یکی باشد صیام
مرد زیبایی کنار ِهمچو من!

طنزززززز

دیروز خود را چگونه گذراندید؟!

دیروز با دو نفر دیگر از دالتون ها به جشنواره خیریه پیام امید رفتیم. در آنجا آزیتا حاجیان و مهراوه شریفی نیا را دیدیم که داشتند از یک غرفه زرشک مرشک(!) می خریدند. قرار بود امین حیایی هم بیاید. اینها را می گویم که هنرمندان خیر جامعه را بشناسید، نه این که خدای نکرده بخواهم پز دیدنشان را بدهم!

ما با مسوول انتخاب موسیقی جشنواره خیلی تفاهم داشتیم و از تمام آهنگ های پخش شده حظ وافر بردیم.

بچه های حامی بلاگ که همه وبلاگ نویس بودند مرا به غرفه شان دعوت کردند و مدتی آنجا نشستم و با شانتال و دوستانش حرف زدم. شنیدم که یک نفر آمد و با دیدن اسامی وبلاگ نویس هایی که به جشنواره آمده بودند، گفت:"اِ... دختر ترشیده هم آمده!..." 
با توجه به این که بلاگرهای عزیز، طبق معمول ترشیجات می فروختند ما پیشنهاد کردیم به عنوان شعار تبلیغاتی بگویند"ترشیجات و دختر ترشیده در غرفه حامی بلاگ!"
بعد یک آقایی آمد یک کاتالوگ تبلیغات لوازم آرایش به من داد که روی جلدش یک شماره تلفن همراه به چشم می خورد که البته به خاطر ارتباط برقرار کردن با نمایندگی شرکت در آنجا نوشته شده بود. بعد از لحظاتی آن آقا کاتالوگ مرا عوض کرد و من اعتراض کردم که بعد از عمری یک نفر به من شماره داده، او هم پس می گیرد اما آن آقا ادعا کرد که شماره خودش را روی کاتالوگ دوم می نویسد!

ما هم برای شرکت در امر خیر و توی رودربایستی قرار دادن خدا به منظور اقدام او برای امرخیر اصلی زندگیمان(!) چند جلد کتاب خریدیم که یکیشان نوشته "ژان لویی فورنیه" بود و "آداب معاشرت برای دختران و پسران جوان"نام داشت و یکی از جمله های توی آن توجهمان را جلب کرد:"هرگز به یک دختر ترشیده نگویید"سلام دختر خانم"، بلکه بگویید"سلام خانم". بگذارید خیال کند که اگر می خواست، می توانست شوهر کند."
ما نفهمیدیم این خارجکی ها چیزی از آداب معاشرت حالیشان نمی شود یا ما هنوز ترشیده نشده ایم که اگر بهمان بگویند سلام دختر خانم، بدمان نمی آید.

بعد رفتیم لازانیا خوردیم و به سوالات یک نظرسنجی جواب دادیم و توی برف ها عکس انداختیم و گل نرگس خریدیم و آمدیم خانه.

کافرنامه

خدایا کفر نمی‌گویم،

پریشانم،

 چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!
مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی.

 

خداوندا!
اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای ‌تکه نانی

‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌
و شب آهسته و خسته
تهی‌ دست و زبان بسته
به سوی ‌خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر می‌گویی
نمی‌گویی؟!

 

خداوندا!
اگر در روز گرما خیز تابستان

تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی
لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرف‌تر

عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌
و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر می‌گویی
نمی‌گویی؟!

 

خداوندا!
اگر روزی‌ بشر گردی‌
ز حال بندگانت با خبر گردی‌
پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.

خداوندا تو مسئولی.

 

خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است…

 

دکتر علی شریعتی (با تلخیص)

شادی کامل

شادی کامل

- برادر لئون، آیا می‌دانی شادی کامل چیست؟!

پاسخی ندادم. اما خوب می‌دانستم که شادی کامل چیست. شادی کامل عبارت از این است که کشیش دربان در را باز کند، ما را به داخل صومعه هدایت کند. آنگاه کنار آتشی بنشینیم. غذای گرم و فراوان بخوریم و از شرابهای سرداب صومعه بنوشیم! اما چگونه درباره‌ی مسائلی چنین عاقلانه و فرزانه با فرانسوآ سخن بگویم؟! عشقش به خدا مفهوم نیاز را در نظرش وارو کرده بود. از نظر او گرسنگی جای نان و تشنگی جای آب و شراب را می‌گرفت!

فرانسوآ ادامه داد: «یادت باشد برادر لئون که اگر هم ما مقدس‌ترین و محبوب‌ترین موجود خدا روی زمین بودیم باز شادی کامل در این امر نبود.»

به پیشروی در تاریکی ادامه دادیم اما فرانسوآ دوباره ایستاد و با صدای بلند فریاد زد: «برادر لئون، حتی اگر ما می‌توانستیم نابینایان را بینا سازیم، اجنه و شیاطین را از وجود انسانها دور کنیم و اگر می‌توانستیم مرده‌ها را زنده کنیم یادت باشد که باز شادی کامل در داشتن این قدرت‌ها نبود.»

من سکوت کرده بودم. آیا می‌توان با یک قدیس بحث کرد؟ با شیطان می‌توان بحث کرد اما با قدیس نه!

به پیشروی ادامه دادیم. باز هم فرانسوآ ایستاد: «وحتی اگر به همه زبانهای جهان سخن می‌گفتیم، به زبانهای انسان‌ها و فرشتگان و اگر می‌توانستیم با موعظه و کلام خداوند همه‌ی نامؤمنان دنیا را به ایمان واداریم، یادت باشد برادر لئون که باز شادی کامل در این توانایی ما نبود.»

دیگر طاقتم از دست رفت و با غیظ گفتم: «پس شادی کامل در چیست؟»

فرانسوآ گامهایش را تند کرد و پاسخ داد: «به‌زودی خواهی دید.»

اندکی بعد رسیدیم به صومعه. در بسته بود. فرانسوآ طناب زنگ را کشید … صدای خشنی پرسید: «شما که هستید که در این ساعت اینجا آمده‌اید؟»

فرانسوآ با ملایمت پاسخ داد: «ما دو خدمتگزار خداوند هستیم که از گرسنگی و سرما از پا در آمده‌ایم. آیا می‌توانیم امشب در صومعه مقدس شما پناهگاهی بجوییم؟»

صدا غرش‌کنان گفت: «بروید بیرون! شما خدمتگزار خدا هستید؟ شما راهزن هستید و بس! بروید گم شوید!»

من به نوبه‌ی خودم فریاد زدم: «پس تو رحم نداری؟ تو می‌گذاری ما در اینجا زیر باران و سرما بمیریم. ترا به خدا در را باز کن برادر! ما مسیحی هستیم، رحم کن!»

صدای ضربه‌های چوبدستی بر سنگفرش حیاط به گوش رسید و آن صدای خشن گفت: «صبر کنید ای پستهای موذی تا بیایم و دنده‌هایتان را خرد کنم!»

ما صدای باز کردن قفل را شنیدیم. فرانسوآ رو به من کرد: «برادر لئون شجاع باش و سعی نکن مقاومت کنی.»

در باز شد و یک کشیش غول هیکل که چماقی در دست داشت به ما حمله‌ور شد و مچ فرانسوآ را گرفت و فریاد زد: «بدبخت! راهزن! قاتل! تو آمده‌ای که به کلیسا دستبرد بزنی؟! بیا بگیر!»

این را گفت و چماق را بر بدن نحیف و رنجور فرانسوآ فرو کوفت. من شتافتم تا رفیقم را نجات بدهم اما او با اشاره دست مانع شد و گفت: «برادر لئون! مانع اجرای اراده‌ی خدا نشو!»

… دربان به سخنان ما گوش می‌داد و می‌خندید. نفسش بوی شراب و بوی سیر می‌داد. چماق مرتب بر بدن ما فرود می‌آمد. احساس می‌کردم که استخوانهایم خرد می‌شوند. دربان پس از انجام وظیفه‌اش یکی یک لگد هم به ما زد و داخل کلیسا شد و در را قفل کرد.

من در گوشه‌ای از حال رفتم. بدنم کوفته و دردناک بود. در دلم ناسزا می‌گفتم بی‌آنکه جرات دهان بازکردن داشته باشم. در این هنگام فرانسوآ خودش را روی زمین کشاند و به کنارم آمد، با مهربانی دستم را گرفت و شانه‌های دردناکم را نوازش کرد. آنگاه خودش را جمع کرد و مرا در آغوش گرفت تا هر دو گرم شویم و با لحنی که انگار می‌ترسید دیگران بشنوند در گوشم گفت: «برادر لئون! شادی کامل همین است!»

متن ادبی


متن ادبی

نخونی از دستت میره .... 



در دلم ارزوی امدنت میمیرد رفته ای, اینک اما ایا باز میگردی؟؟ چه تمنای محالی دارم خنده ام میگیرد!!


افسوس, ایا چه کس تو را از مهربان شدن با من مایوس میکند؟!

خوب خوب نازنین من! نام تو مرا همیشه مست میکند بهتر از شراب بهتر از تمام شعرهای ناب! نام تو, اگر چه بهترین سرود زندگیست من تو را به خلوت خدایی خیال خود: ((بهترین بهترین من)) خطاب میکنم بهترین بهترین من !



خیال نکن نباشی بدون تو میمیرم گفته بودم عاشقم حرفمو پس میگیرم خیال نکن نباشی کارم دیگه تمومه لیلی فقط تو قصه اس جنون دیگه کدومه تو برده ای میخواستی که حرفتو بخونه به پای تو بشینه برای تو بمونه!



اتش عشق,,,, شبی !!! شعله زدو جانم سوخت.......



روزی که به ونیا اومدی هوا ابری نبود ولی بارون میومد می دونی چرا؟ چون که فرشته ها گریه میکردند که یکی ازشون کم شده...



آدمک آخردنیاست بخند/آدمک مرگ همینجاست بخند/دست خطی که تورا عاشق کرد/شوخی کاغذی ماست بخند/آدمک خر نشوی گریه کنی /کل دنیا سراب است بخند/آن خدایی که بزرگش خواندی/بخدا مثل تو تنهاست بخند.



نگاهم یادباران کرده امشب مرا سردرگریبان کرده امشب فریاد من ازاینوان نیست دلم یادرفیقان کرده امشب!!



ای مسافر ! ای جدا ناشدنی ! گامت را آرام تر بردار ! از برم آرام تر بگذر ! تا به کام دل ببینمت .بگذار از اشک سرخ گذرگاهت را چراغان کنم .آه ! که نمیدانی ... سفرت روح مرا به دو نیم می کند ... و شگفتا که زیستن با نیمی از روح تن را می فرساید ...



وداع نمی شنوی ؟! باران هنگام طوفان را که می بینی ! آری باران اشک بی طاقتم را که می نگری ...من چه کنم ؟ تو پرواز می کنی و من پایم به زمین بسته است ... ای پرنده ! دست خدا به همراهت ...اما نمی دانی ... نمی دانی که بی تو به جای خون اشک در رگهایم جاریست ...
از خود تهی شده ام ... نمی دانم تا باز گردی مرا خواهی دید ؟؟؟





جبر جغرافیایی


یک روز از خواب پا می‌شی
می‌بینی رفتی به باد
هیچ‌کس دور و برت نیست
همه‌ رو بردی ز یاد

چند تا موی دیگه‌ت سفید شد
ای مرد بی اساس
جشن تولد تو
باز مجلس عزاست
بریدی از اساس

قوز پشتت بیشتر شد
شونه‌هات افتاده‌تر
پیرامونت رو ببین با دقت
می‌سوزن خشک و تر
می‌سوزن خشک و تر
می‌سوزن خشک و تر

این که زاده‌ی آسیایی رو می‌گن جبر جغرافیایی
این که لنگ در هوایی صبحونه‌ت شده سیگار و چایی

این که زاده‌ی آسیایی رو می‌گن جبر جغرافیایی
این که لنگ در هوایی صبحونه‌ت شده سیگار و چایی

[این که زاده‌ی آسیایی رو می‌گن جبر جغرافیایی
این که لنگ در هوایی صبحونه‌ت شده سیگار و چایی]

ای عرش کبریایی 
چیه پس تو سرت؟
کی با ما راه می‌آیی
جون مادرت؟


یک روز از خواب پا می‌شی
می‌بینی رفتی به باد
هیچ‌کس دور و برت نیست
همه‌ رو بردی ز یاد

چند تا موی دیگه‌ت سفید شد
ای مرد بی اساس
جشن تولد تو
باز مجلس عزاست
بریدی از اساس

قوز پشتت بیشتر شد
شونه‌هات افتاده‌تر
پیرامونت رو ببین با دقت
می‌سوزن خشک و تر
می‌سوزن خشک و تر
می‌سوزن خشک و تر


این که دستاتو روی سر می‌ذارن [می‌ذارن]
این که باهات هیچ کاری ندارن [ندارند]
این که تو بازی‌شون راهت نمی‌دن [این که تو بازی‌شون راهت نمی‌دن]
این که سر به سرت می‌ذارن [سر به سرت]

این که زاده‌ی آسیایی رو می‌گن جبر جغرافیایی
این که لنگ در هوایی صبحونه‌ت شده سیگار و چایی

این که زاده‌ی آسیایی رو می‌گن جبر جغرافیایی
این که لنگ در هوایی صبحونه‌ت شده سیگار و چایی

این که زاده‌ی آسیایی رو می‌گن جبر جغرافیایی
این که لنگ در هوایی صبحونه‌ت شده سیگار و چایی

این که زاده‌ی آسیایی رو می‌گن جبر جغرافیایی
این که لنگ در هوایی صبحونه‌ت شده سیگار و چایی

این که زاده‌ی آسیایی رو می‌گن جبر جغرافیایی
این که لنگ در هوایی صبحونه‌ت شده سیگار و چایی

این که زاده‌ی آسیایی رو می‌گن جبر جغرافیایی
این که لنگ در هوایی صبحونه‌ت شده سیگار و چایی

این که لنگ در هوایی
صبحونه‌ت شده سیگار و چایی

این که لنگ در هوایی
صبحونه‌ت شده سیگار و چایی

جبر جغرافیایی


یک روز از خواب پا می‌شی
می‌بینی رفتی به باد
هیچ‌کس دور و برت نیست
همه‌ رو بردی ز یاد

چند تا موی دیگه‌ت سفید شد
ای مرد بی اساس
جشن تولد تو
باز مجلس عزاست
بریدی از اساس

قوز پشتت بیشتر شد
شونه‌هات افتاده‌تر
پیرامونت رو ببین با دقت
می‌سوزن خشک و تر
می‌سوزن خشک و تر
می‌سوزن خشک و تر

این که زاده‌ی آسیایی رو می‌گن جبر جغرافیایی
این که لنگ در هوایی صبحونه‌ت شده سیگار و چایی

این که زاده‌ی آسیایی رو می‌گن جبر جغرافیایی
این که لنگ در هوایی صبحونه‌ت شده سیگار و چایی

[این که زاده‌ی آسیایی رو می‌گن جبر جغرافیایی
این که لنگ در هوایی صبحونه‌ت شده سیگار و چایی]

ای عرش کبریایی 
چیه پس تو سرت؟
کی با ما راه می‌آیی
جون مادرت؟


یک روز از خواب پا می‌شی
می‌بینی رفتی به باد
هیچ‌کس دور و برت نیست
همه‌ رو بردی ز یاد

چند تا موی دیگه‌ت سفید شد
ای مرد بی اساس
جشن تولد تو
باز مجلس عزاست
بریدی از اساس

قوز پشتت بیشتر شد
شونه‌هات افتاده‌تر
پیرامونت رو ببین با دقت
می‌سوزن خشک و تر
می‌سوزن خشک و تر
می‌سوزن خشک و تر


این که دستاتو روی سر می‌ذارن [می‌ذارن]
این که باهات هیچ کاری ندارن [ندارند]
این که تو بازی‌شون راهت نمی‌دن [این که تو بازی‌شون راهت نمی‌دن]
این که سر به سرت می‌ذارن [سر به سرت]

این که زاده‌ی آسیایی رو می‌گن جبر جغرافیایی
این که لنگ در هوایی صبحونه‌ت شده سیگار و چایی

این که زاده‌ی آسیایی رو می‌گن جبر جغرافیایی
این که لنگ در هوایی صبحونه‌ت شده سیگار و چایی

این که زاده‌ی آسیایی رو می‌گن جبر جغرافیایی
این که لنگ در هوایی صبحونه‌ت شده سیگار و چایی

این که زاده‌ی آسیایی رو می‌گن جبر جغرافیایی
این که لنگ در هوایی صبحونه‌ت شده سیگار و چایی

این که زاده‌ی آسیایی رو می‌گن جبر جغرافیایی
این که لنگ در هوایی صبحونه‌ت شده سیگار و چایی

این که زاده‌ی آسیایی رو می‌گن جبر جغرافیایی
این که لنگ در هوایی صبحونه‌ت شده سیگار و چایی

این که لنگ در هوایی
صبحونه‌ت شده سیگار و چایی

این که لنگ در هوایی
صبحونه‌ت شده سیگار و چایی