MAHE MAN

عاشق آن‎ ‎‏«ماه»‏‎ ‎هستم که خورشید گاهی روشنایی اش را از او میگیرد

MAHE MAN

عاشق آن‎ ‎‏«ماه»‏‎ ‎هستم که خورشید گاهی روشنایی اش را از او میگیرد

و بهار بارید روی چشم هایش ...

 

  امروز زندگی را آغاز کن! 

امروز مخاطره کن! 

امروز کاری کن!  

«پابلو نرودا»

 

روزگار نو ، ریز ریز دارد می خندد
و صدای شادی اش به گوش خیابان
می رسد
همان خیابانی که این روزها
اندیشه تکانی را مزه مزه می کند!
به سبک اندیشه تکانی های ناگهان،
دارم می گذرم از خیابان
*
سلام که می کنم به خورشید ،
سلامم زیبا می شود
*
سلام که می کنم به تو،
خودم زیبا می شوم
و 
کودک !                                                                   
درست مثل فونت؟ این سطرها‌ !!!
*
(                                        )
یک سطر سکوت می کنم توی پرانتز.
دلم می خواهد سکوتم را ادامه بدهم
تا انتهای همان خیابان بهاری
اما
نمی شود!
*
دکمه  
page up
     را فشارمی دهم.
یک بار دیگر سطرهای لم داده روی
صفحه مانیتور را مرور می کنم.
احساس می کنم لهجه ام خیلی شاعرانه
شده است،
درست مثل لهجه مهربانی های تو!
همان مهربانی هایی که نمی دانم چرا تمام
نمی شوند!!!
وقتی عبور می کنم،
خیابان تمام نمی شود!
اما
مهربانی های تو تمام نمی شوند
حتی
وقتی عبور می کنم از تمام روزهای با هم
بودنمان.
حتی
وقتی به روی خودم نمی آورم که در
حوالی همین بهار،
دارم تنهایت می گذارم!
*
تو بی توجه به این اتفاق در شرف
وقوع(!)
داری با جدیت، بذر مهربانی می کاری
در سرزمین وجودم.
و
من نمی دانم چرا این خیابانی که
تازگی ها اندیشه تکانی را تجربه کرده
است(!)
به انتها نمی رسد!
*
مثل کودکی که پشیمان می شود از بعضی
کارهایش،
پشیمان می شوم از ...
می گذرم از تصمیم های عجولانه ای
که
همین الان قول دادند دست از سرم
بردارند در روزگار جدید!
*
سلامی با طعم کودکانه، تقدیم نگاه
همیشه با  وقارت می کنم.
...
هزار خورشید طلوع می کند از آن سوی
خیابان زندگی!
 

  

پس کودک نگاه کرد به آسمان  

و بهار بارید روی چشم هایش  

  

منبع : KNToosi