MAHE MAN

عاشق آن‎ ‎‏«ماه»‏‎ ‎هستم که خورشید گاهی روشنایی اش را از او میگیرد

MAHE MAN

عاشق آن‎ ‎‏«ماه»‏‎ ‎هستم که خورشید گاهی روشنایی اش را از او میگیرد

بهار ...


باز نسیم گوارای گیسوان مشک بوی بته های گلاب را با آهنگ موزون تکان میدهد تا با لاله ی خوش عذار و نرگس و ریحان و گل های دشتی همزمان جوانه زنند و ترانه عشق را به گوش عشاق برسانند و آنگاه در چمن ها و دشت و دمن طوفان برپا کنند. 





حسین پناهی

دیوونه کیه؟
عاقل کیه؟
جونور کامل کیه؟
واسطه نیار به عزتت خمارم
حوصله ی هیچ کسی رو ندارم
کفر نمی گم سئوال دارم
یه تریلی محال دارم
تازه داره حالیم می شه چیکارم
می چرخم و می چرخونم سیارم
تازه دیدم حرف حسابت منم
طلای نابت منم
تازه دیدم که دل دارم بستمش!
راه دیدم نرفته بود رفتمش
جوانه نشکفته رو رستمش
ویروس که بود حالیش نبود هستمش
جواب زنده بودن مرگ نبود ! جون شما بود؟
مردن من مردن یک برگ نبود ! تورو به خدا بود
اون همه افسانه و افسون ولش!!
این دل پر خون ولش
دلهره گم کردن گدار مارون ولش!
تماشای پرنده ها بالای کارون ولش؟
خیابونا،سوت زندنا،شپ شپ بارون ولش
دیوونه کیه ؟
عاقل کیه ؟
جونور کامل کیه
گفتی بیا زندگی خیلی زیباست ! دویدم!!
چشم فرستادی برام
تا ببینم
که دیدم
پرسیدم این آتش بازی تو آسمون معناش چیه ؟
کنار این جوی روون نعناش چیه ؟
این همه راز
این همه رمز
این همه سر و اسرار معماست ؟
آوردی حیرونم کنی که چی بشه ؟ نه والله !
مات و پریشونم کنی که چی بشه ؟ نه بالله !
پریشونت نبودم ؟!
من
حیرونت نبودم ؟!
تازه داشتم می فهمیدم که فهم من چقدر کمه !
اتم تو دنیای خودش حریف صد تا رستمه !
گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه !
انجیر می خواد دنیا بیاد آهن و فسفرش کمه !
چشمای من آهن انجیر شدن !
حلقه ای از حلقه ی زنجیر شدن !
عمو زنجیر باف زنجیر تو بنازم
چشم من و انجیر تو بنازم !
دیوونه کیه ؟
عاقل کیه ؟ 
جونور کامل کیه ؟!


خداوندا...

خدایا ! 

تو خود دانی که در قلبم چه پنهان است

دلی آزرده می سازم ،

بدون آنکه خود خواهم 

نگاهی اشک می بارد 

چرا؟ چون من گنهکارم 

صدایی سرد می لرزد 

دلیلش؟؟ چون که گستاخم 

چرا!!! می فهمم این غم را 

ولی ظاهر نیازارم 

که من خود خواهِ خودخواهم ...

خانه ی دوست همین جاست...

من دلم می خواهد

خانه ای داشته باشم پر دوست

کنج هر دیوارش

دوستانم بنشینند آرام

گل بگو گل بشنو

هر کسی می خواهد

داخل خانه پر مهر و صفا مان گردد

یک سبد بوی گل سرخ به ما هدیه کند

شرط وارد گشتن

شستشوی دلها

شرط آن داشتن

یک دل بی رنگ و ریاست

به درش برگ گلی می کوبم

روی آن با قلم سبز بهار

می نویسم ای یار ......

خانه دوستی ما اینجاست

تا که سهراب نپرسد دیگر

خانه دوست کجاست...