عاشق آن «ماه» هستم که خورشید گاهی روشنایی اش را از او میگیرد
درباره من
چو کس با زبان دلم آشنا نیست
چه بهتر که از شکوه خاموش باشم
چو یاری مرا نیست همدرد ، بهتر
که از یاد یاران فراموش باشم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حرف هایی هست برای نگفتن
و ارزش عمیق هر کسی
به اندازه ی حرف هایی است
که برای نگفتن دارد
...
.
ادامه...
تو گل سرخ منی تو گل یاسمنی تو چنان شبنم پاک سحری ؟؟ - نه ، - از آن پاک تری تو بهاری ؟؟؟ -نه - بهاران از توست از تو می گیرد وام ، هر بهار این همه زیبایی را
هوس باغ و بهارانم نیست ای بهین باغ و بهارانم تو ! سبزی چشم تو - دریای خیال- پلک بگشا که به چشمان تو دریابم باز ، مزرع سبز تمنایم را
ای تو چشمانت سبز در من این سبزی هذیان از توست سبزی چشم تو تخدیرم کرد حاصل مزرعه ی سوخته برگم از توست زندگی از تو مرگم از توست سیل سیال نگاه سبزت همه بنیان وجودم را ویرانه کنان می کاود من به چشمان خیال انگیزت معتادم و در این راه تباه عاقبت هستی خود را دادم ... (حمید مصدق) این شعر رو الان از کتابی که دادی خوندم کاش این شعرو من میگفتم ... اینقدر زیبا آدم بتونه احساساتشو بگه .... کاش ... خوش باشی سبزک من ...
سلام خوبی؟ ممنون از متن قشنگت وفات پیامبر اسلام و فرزند گرامی ایشان را به شما تسلیت عرض می کنم شما که دلتون صاف و زلال برای ما توی این شبا دعا کنید راستی منتظرتم بای بای
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
سلام دوست من
خوبی؟
ممنونن از حضورت. من شما رو لینک کردم بازم پیش ما بیا. در پناه حق بای
در فراسوی مرزهای تن ات ترا دوست می دارم ،
ر فراسوی مرزهای تنم تو را دوست میدارم
در آن دور دست بعید
که رسالت اندام ها پایان می پذیرد
و شعله و شور تپش و خواهش ها
به تمامی
فرو مینشیند
و هر معنا قالب لفظ را فرو میگذارد
چنان که روحی
که جسد را در پایان سفر
تا به هجوم کرکس های پایانش وا نهد
در فراسوی عشق ترا دوست می دارم
در فراسوی پرده و رنگ .
در فراسوی پیکر هایمان
به من وعده ی دیداری بده ....
(شاملو)
تو گل سرخ منی
تو گل یاسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری ؟؟
- نه ،
- از آن پاک تری
تو بهاری ؟؟؟
-نه
- بهاران از توست
از تو می گیرد وام ،
هر بهار این همه زیبایی را
هوس باغ و بهارانم نیست
ای بهین باغ و بهارانم تو !
سبزی چشم تو
- دریای خیال-
پلک بگشا که به چشمان تو دریابم باز ،
مزرع سبز تمنایم را
ای تو چشمانت سبز
در من این سبزی هذیان از توست
سبزی چشم تو تخدیرم کرد
حاصل مزرعه ی سوخته برگم از توست
زندگی از تو مرگم از توست
سیل سیال نگاه سبزت
همه بنیان وجودم را ویرانه کنان می کاود
من به چشمان خیال انگیزت معتادم
و در این راه تباه
عاقبت هستی خود را دادم ...
(حمید مصدق)
این شعر رو الان از کتابی که دادی خوندم
کاش این شعرو من میگفتم ...
اینقدر زیبا آدم بتونه احساساتشو بگه ....
کاش ...
خوش باشی سبزک من ...
با سلام
زیبا بود با آرزوی موفقیت بیش از پیش
سلام
خوبی؟
ممنون از متن قشنگت
وفات پیامبر اسلام و فرزند گرامی ایشان را به شما تسلیت عرض می کنم شما که دلتون صاف و زلال برای ما توی این شبا دعا کنید راستی منتظرتم بای بای