و باز هم چند تا جمله ی قشنگ از دکتر شریعتی
قفس کوچک
هر لحظه حرفی در ما زاده می شود.
هر لحظه دردی سر بر می دارد،
و هر لحظه
نیازی از اعماق مجهول روح پنهان و رنجور ما جوش می کند.
این ها بر سینه می ریزند و راه فراری نمی یابند.
مگر این قفس کوچک استخوانی ،
گنجایشش چه اندازه است؟
چشمه
ای چشمه اینجا درنگ مکن !
می پوسی ، مرداب می شوی ، می آلایی.
جاری شو !
دشت های هموار را طی کن !
دره ها را سرازیر شو !
سر خود را به سنگ ها بزن ، بشکن ،
مایست ، پیش برو ، شلاق بخور ، هوا بخور !
رودی شو !
تو را اینجا نگه نمی دارم.
تشنگی سالهایم را همچنان در این کویر نگاه می دارم.
از تو نمی آشامم تا کم نشوی ، تا ضعیف نشوی.
حوضچه ای ، مردابی ، آب راکدی نگردی.
سر به این صحرا بگذار !
از خلوت این دشت مهراس !
آبادی ها و روییدن ها در انتظار توست.
و من همچنان تشنه ، اینجا می مانم
آسمانی دیگر
سفر به آسمان ها
از روی زمین آغاز نمی شود.
از درون شهرها و آبادی ها ،
از درون خانه ها و بسترها آغاز نمی شود.
از زیر خاک ، از عمق زمین باید به آسمان پرواز کرد.
آن آسمان ،
این سقف کوتاه در زرورق گرفته ی کودن
که بر سر ما سنگینی می کند ، نیست.
سلام وب لاگ جالب و قشنگی داری
بهت تبریک میگم
خوشحال میشم اگه بهم سر بزنی
موفق باشی
www.zanjanhistory.blogsky.com