MAHE MAN

عاشق آن‎ ‎‏«ماه»‏‎ ‎هستم که خورشید گاهی روشنایی اش را از او میگیرد

MAHE MAN

عاشق آن‎ ‎‏«ماه»‏‎ ‎هستم که خورشید گاهی روشنایی اش را از او میگیرد

شعر

این متن رو بخون ، حتماً خوشت میاد ، ........
بعدش هم حتماً نظر بده ،
عشق سبز خوشحال می شه نظرت رو بدونه
خسته ام ، خسته از این خستگی خسته کننده ی تنم ،
که مرا سخت شکست.
خسته ام ، خسته از مردم این شهر غریب ، شهر غربت زده ی سرد و یخی ،
همشون خفته به خواب خوش خرگوشی خویش ،
که به خودخواهی خویش همه ی عشق مرا بر دار کشند.
خسته ام ، خسته از لشکر تکرار زمان که به سرکردگی ثانیه ها همه ی عمر مرا غارت کرد.
خسته ام ، خسته از تک تک ساعت که به من می گوید ، ساعتی باز گذشت و تو پیوسته به من می نگری.
خسته ام ، خسته از ترس و هراس که مبادا روزی تو و من ما نشویم؛ .... اما ، خستگی ، چاره ی درد دل ما نیست ..... به رهی باید رفت ، چمدانم در دست کوله بارم بر پشت ، به در خانه ات از شوق سفر آمده ام ؛
قصد دارم بروم ، قصد دارم ببرم ،
قصد دارم برویم ، هر دو با هم برویم ، به دیاری که در آن ترس و هراس ، خواب خرگوشی خوش ، ساعت و غارت عمر همه شان هیچ اند
، .... هیچ و به دستان تو و من باشند هر چه خواهی باشد هر چه خواهم باشد
و به قولی : به دیاری که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است .......
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد